دلنوشته..
بسم رب المنتظر المهدی
یک روز می آیی که جانم در قفس نیست روزی که در تقویم فکر هیچ کس نیست
روزی که صد قرن از مرگم گذشته روزی که تن در قید برگشت نفس نیست
لبریز شد این باغ از قبح علفها اما هماورد دروگاه هرس نیست
فریاد شد این ناله ها می پرسم : آیا در پشت این فریاد هم فریادرس نیست ؟
دیوار شد این پرده این فصل جدایی صد نه ! هزار و چند صد آیا که بس نیست ؟ !
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۵ ساعت توسط رهرو افق
|